معنی پیشگوی مصر باستان
حل جدول
کاهن
فرعون مصر باستان
رامسس
روحانی مصر باستان
کاهن
خدای مصر باستان
آتن، آتوم، باست، باست، ایزدبانوی بوباستیس، بس، بوتو، آمن ـ رع، آمن، آمون، آنوبیس، آپیس، گب، هاپی، هارپوکراتس، هاثور، هوروس، ایمحوتپ، ایسیس، خپری، خپرا، خنوم، خونس، مآت، مسخنت، مین،، منهویس، نوت، اوزیریس، پتاه، رع، رنهنت، سِبِک، سخمت، سراپیس، ست، ساهی، شو، تائورت، تفنوت، تحوت
شهر مصر باستان
تب
الهه مصر باستان
را
از خدایان مصر باستان
آمون
مهمترین خدای مصر باستان
رع
شهری در مصر باستان
ممفیس
لغت نامه دهخدا
پیشگوی. (نف مرکب) پیشگو. (جهانگیری) بمعنی پیشگوست که معرف باشد و شخصی که مطالب را بعرض سلاطین میرساند. (برهان). رجوع به پیشگو در تمام معانی شود.
مصر
مصر. [م ُ ص ِرر](ع ص) عزیمت کننده بر کار و ثبات و دوام ورزنده بر آن.(از منتهی الارب). آنکه عزیمت کاری می کند و ثبات و دوام می ورزد بر آن کار. ایستادگی کننده درکار.(ناظم الاطباء). بر کاری استاده شونده.(غیاث). مِلْحاح. ابرام کننده.(یادداشت مؤلف):
زر در انبانها نشسته منتظر
تا که سود آید به بذل آید مصر.
مولوی.
بت درون کوزه چون آب کدر
نفس شومت چشمه ٔ آن ای مصر.
مولوی.
- مصر ایستادن، پایداری کردن و ایستادگی نمودن بر کاری: منوچهر بر خواستن عهد مصر ایستاده است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131).
- مصر شدن، پای فشردن. در مقام اصرار و ابرام و پافشاری برآمدن.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنکه از پیش گویدکسی که از قبل گفتن آغازد، آنکه قبل از وقوع امور از آنها خبر دهد، آنکه در حضور شاهان و بزرگانزایران و واردان را بشناساندمعرف: مرو فارا طبع محمود تو آمد پیشگو مر سخارادست مسعود تو آمد ترجمان. (ازرقی) -4 کسی که سپاهیان را پیش شاهان سان دهد عارض لشکر. -5 کسی که مقاصد مردم را بخدمت شاهان و بزرگان عرض کند امیر عرض مرعرض.
عربی به فارسی
کشور مصر , مصر , پافشار , پاپی
فارسی به عربی
ضغط، غیر ثابت، مصر، ملح
واژه پیشنهادی
کلئوپاترای هفتم فیلوپاتور
معادل ابجد
1192